سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 122285

  بازدید امروز : 12

  بازدید دیروز : 38

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی...

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

لوگوی دوستان





 

درباره خودم

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی...
مدعی محبت
آرزوی من! این رنج دیده جسم بی تعادل، محتاج ایستا نمودن توست؛ این ملتهب دل بی سکون، محتاج آرامش توست؛ این سیه جان بی ابرو محتاج مهر توست؛ پس ای مهر عالم! بتاب بر جان خسته ام.. بتاب بر قلب شکسته ام؛ بر دستان بسته ام؛ بر عهد گسسته ام؛ بتاب و ناپاکیم بزدای... (این بهترین توضیحی بود که می تونستم راجع به خودم بگم..)

 

لینک به لوگوی من

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی...

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

دسته بندی یادداشت ها

شعر محرمی سوزناک . شعری زیبا . عاشورا . کربلا . محرم .

 

بایگانی

ادعاهای پیشین
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386

 

اشتراک

 

 

[ و فرمود : ] آنان را طاعت دارید که در ناشناختنشان عذرى ندارید . [نهج البلاغه]

وا گویه

نویسنده:مدعی محبت::: دوشنبه 86/5/29::: ساعت 12:30 صبح
نوشته شده در چهارشنبه، 5 اردیبهشت، 1386ساعت 3:36 توسط ..:: مدعی محبت ::..


هر چند که بیشتر می خواستم حرفای خودم رو توی وبلاگ بیارم، اما گاهی بعضی نوشته ها حرف تو رو بهتر از خودن بیان می کنن. این حرفا خیلی هاش حرف خودم هم هست، فکر کنم تا هر مرحله ای که پیش رفتیم، حرف همه مون باشه. آخر مطلب منبع رو می گم، فعلاً بخونید.

مولای من!

آرزو داشتم مرا عبدالمهدی می نامیدند. دوست داشتم از همان اول، اذان عشق تو را در گوشم زمزمه کرده بودند. ای کاش از ابتدا مرا برای تو نذر کرده، حلقه ی غلامی ات را بر گوشم اقکنده بودند! کاش کامم را با نام تو بر می داشتند و حرز تو را هم راهم می کردند!

مهدی جان!

دوست داشتم با نام نامی تو زبان باز می کردم. ای کاش آن اوایل که زبان گشودم، نزدیکانم مرا به گفتن «یا مهدی» وا می داشتند!

ای کاش مهد کودکم، مهد آشنایی با تو بود. کاشکی در کلاس اول دبستان، آموزگارم، الف بای عشق تو را برایم هجی می کرد و نام زیبای تو را سرمشق دفترچه ی تکلیفم قرار می داد.

در دوره ی راهنمایی، هیچ کس مرا به خیمه ی سبز تو راه نمایی نکرد.

در سال های دبیرستان، کسی مرا با تو – که مدیر عالم امکان هستی – پیوند نزد.

در کتاب جغرافی ما، صحبتی از «ذی طُوی» و «رَضوی» نبود.

در کلاس تاریخ، کسی مرا با تاریخ غیبت، غربت و تنهایی تو آشنا نساخت.

در درس دینی، به ما نگفتند «باب الله» و «دیان دین حق» تویی.

دریغ که در کلاس ادبیات، آداب ادب ورزی به ساحت قدس تو را گوش زد نکردند!

افسوس که در کلاس نقاشی، چهره ی مهربان تو را برایم به تصویر نکشیدند!

چرا موضوع انشای ما، به جای «علم بهتر است یا ثروت»، از تو و از ظهور تو و روش های جلب رضایت تو نبود؟! مگر نه بی تو، نه علم خوب است و نه ثروت؟

کاش در کنار زبان بیگانه، زبان گفت و گو با تو را نیز – که آشناترین و دیرین ترین مونس فطرت های بشر است – را به ما می آموختند! ای کاش – وقتی برای آموختن یک زبان خارجی به زحمت می افتادم – به من می گفتند: او تمامی زبان ها و گویش ها و لهجه ها ... و حتی زبان پرندگان را می داند و می شناسد.

در زنگ شیمی – وقتی سخن از چرخش الکترون ها به دور هسته ی اتم به میان می آمد – اشارتی کافی بود تا من بفهمم تمام عالم هستی و ما سوی الله به گرد وجود شریف تو می چرخند.

ای کاش در کنار انواع و اقسام فرمول های پیچیده ی ریاضی، فیزیک و شیمی، فرمول ساده ی ارتباط با تو را نیز به من یاد می دادند.

یادم نمی رود از کتاب فارسی، حکایت آن حکیم را که گذارش به قبرستان شهری افتاد. او با کمال تعجب دید، بر روی همه ی سنگ قبرها، سن فوت شدگان را 3، 4، 7سال و ماننند آن نوشته اند. پرسید: آیا اینان همگی در طفولیت از دنیا رفته اند؟ گفتند: این جا، سن هر کس را معادل سال هایی از عمرش که در پی کسب علم بوده است محاسبه می کنند.

کاش آن روز دبیر فارسی ما گریزی به حدیث معرفت امام4 می زد و می گفت که در تفکر شیعی، حیات حقیق در توجه به امام عصر علیه السلام و معرفت و محبت و مودت او و مهم تر از آن برائت از دشمنان او معنا می شود.

درس فیزیک قوانین شکست نور را به من آموخت؛ ولی نفهمیدم «نور خدا» تویی و مقصود از «یهدی الله لنوره من یشاء». از سرعت سرسام آمور نور(300 هزار کیلومتر در ثانیه) برایم گفتند؛ اما اشاره نکردند شعاع دید معصوم تا کجاست و نگفتند امام در یک لحظه می تواند تمام عوالم و کهکشان ها را از نظر بگذراند و از احوال همه ی ساکنان زمین و آسمان باخبر شود.

وقتی برای کنکور درس می خواندم، کسی مرا برای ثبت نام در دانشگاه معرفت و محبت امام زمان علیه السلام تشویق نکرد. کسی برایم تبیین نکردکه معرفت امام نیز مراتب دارد و خیلی ها تا آخر عمر در همان طفولیت یا مهد کودک خویش در جا می زنند.

نمی دانستم که عناوینی هم چون دکتر، مهندس، پروفسور و ... قراردادهایی در میان انسان هاست که تنها به کار کسب ثروت، قدرت، شهرت و منزلت اجتماعی و گاهی خدمت در این دنیا می آید؛ اصلاً در این وادی نبودم.

از فضای نیمه بسته ی مدرسه، وارد فضای باز دانشگاه شدم. در دانشکده وضع از این هم اسف بارتر بود. بازرا غرور و نخوت پر مشتری بود و اسباب غفلت، فراوان و فراهم.

فضا نیز رنگ و بو گرفته از «علم زدگی» و «روشن فکر مآبی»! خیلی ها را گرفتار تب مدرک گرایی می دیدم. علم آن چیی بود که از فلان کتاب مرجع اروپایی یا فلان مجله ی آمریکایی ترجمه می شد؛ از علوم اهل بیت علیهم السلام، دانش یقین بخش آسمانی، کم تر سخن به میان می آمد!

مولای من در دانشگاه هم کسی برایم از تو سخن نگفت؛ پرچمی به نام تو افراشته نبود؛ کسی به سوی تو دعوتم نمی کرد؛ هیچ استادی برایم اوصاف تو را بیان نکرد. کارکرد دروس معراف اسلامی و تاریخ اسلام، جبران کسری معدل دانشجویان بود! نه این که از تبلیغات مذهبی، نشست های فرهنگی، نماز جماعت، اردوهای سیاحتی زیارتی، مسابقات قرآن و نهج البلاغه و ... خبری نباشد... کم و بیش یافت می شد؛ اما در همین عرصه ها نیر تو سهمی نداشتی و غریب و مظلوم و «از یاد رفته» بودی.

پس از فراغت از تحصیل نیز، اداره ی زندگی و دغدغه ی معاش، مجالی برای فکر کردن راجع به تو برایم باقی نگذاشت!

اینک اما، در عمق ضمیر خود، تو را یافته ام؛ چندی ست با دیده ی دل تو زا پیدا کرده ام؛ در قلب خویش گرمای حضورت را با تمام وجود حس می کنم؛ گویی دوباره متولد شده ام. تعارف بردار نیست. زندگی بدون تو – که امام عصر و پدر زمانه ای – «مردگی» است و اگر کسی هم چون من، پس از عمری غفلت به تو رسید، حق دارد احساس تولدی دوباره کند؛ حق دارد از تو بخواهد از این پس او را رها نکنی و در فتنه ها و ابتلائات آخرالزمان از او دست گیری؛ حق دارد به شکرانه ی این نعکت، پیشانی ادب بر خاک بساید و با خود زمزمه کند:

الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لو لا ان هدانا الله.

ادامه ی مطلب در پست بعدی، می دونم طولانی شده اما فکر کنم ارزشش رو داشت.

این نوشته ی جناب آقای دکتر علی هراتیان در ابتدای کتاب زیبا و با ارزش «آشتی با امام عصر علیه السلام» می باشد.



  • کلمات کلیدی :

  • گناه عشق

    نویسنده:مدعی محبت::: دوشنبه 86/5/29::: ساعت 12:26 صبح
    نوشته شده در سه شنبه، 4 اردیبهشت، 1386ساعت 2:20 توسط ..:: مدعی محبت ::..

    «ما تشتهی» که فرمود، «لا تسرفوا» ندارد

    این دل که اشتهایی، جز روی او ندارد

    ای غافلان مگویید، این خانه را رها کن

    هستی برون ز کوی، او رنگ و بو ندارد

    گر رنج می نخواهی، با اشک شو گناهان

    اما گناه عشق من شست و شو ندارد

    قومی به جست و جویت، آواره کو به کویند

    در قلب من که هستی، این جست و جو ندارد

    ارباب نازنینم! شرمنده ی تو هستم

    بنگر کنیز خود را، کو آبرو ندارد

    خواهم روم مصلا، بهر نماز عشقم

    می دانم این نمازم، جز خون وضو ندارد

    جان می دهد کنیزت، مولا بیا نظاره

    جز دیدن تو دیگر، او آرزو ندارد



  • کلمات کلیدی :

  • امتحان . . .

    نویسنده:مدعی محبت::: دوشنبه 86/5/29::: ساعت 12:21 صبح

    نوشته شده در دوشنبه، 3 اردیبهشت، 1386ساعت 11:45 توسط ..:: مدعی محبت ::..

    چه قدر گاهی امتحان و آزمایش های خدا سخته!

    ابتلاهای مختلف همه به نوبه ی خودش سخته، اما از سخت ترین هاش جدایی و فراق کسایی هست که دوسشون داری، کسانی که حاضری به خاطرشون از همه چیت بگذری، همه کار براشون بکنی و...، به ناچار ناگهان مجبور می شی ازشون جدا شی.. یا با فوت و از دنیا رفتن آهنگ فراق زده می شه و یا تقدیرت جوری رقم می خوره که مجبور شی از کسی که دوستش داری، فاصله بگیری.

    نمی دونم، برای من که خیلی سخته، فجیع برام جدایی از کسی که بهش عادت کردم، دل بستم و وابسته شدم..

    اگه با مرگ از آدم جدا شه، هر چند که تحملش خیلی سخته اما باز هم بهتره از این که محبوبت همین دنیا و حتی نزدیکای خودت باشه، اما قرار بشه هیچ وقت نبینیش و باهاش رابطه ای نداشته باشی! نمی دونم بقیه چه قدر حرفم رو می فهمن..

    (در ادامه ی این حرف ها اول فقط می خواستم با حضرت درد دل کنم اما در حین نوشتن یه تذکر دیگه به ذهنم اومد که الان اول همین رو می گم و بعد بقیه ی حرف ها:)

    اول از همه به خودم می گم: تا حالا به اندازه ی یه دوست، جدایی از امام زمانمون که بهترین و نزدیک ترین دوست و همراهم هست، برام سخت بوده؟ آیا این قدری که از دوری کسی که بهش زیاد علاقه دارم، می نالم، از دوری مولام نالیدم؟ مگر نه این که الامام هو الامین الرفیق؟ برای رسیدن به یه کسی که دوسش داریم، حاضریم هر سختی ای رو بکشیم، هر زحمتی رو تحمل کنیم، هر حرف و طعنه ای رو از هر کسی بشنویم و حتی از خیلی کسانی که دوسشون داریم به خاطر اون جدا شیم، اما بالاخره بهش برسیم؛ و اگر با همه ی این تفاسیر باز هم نرسیم، یه مدتی با خودمون و عالم و آدم قهر می کنیم، برای چی؟ برای چیزی که صلاحمون درش بوده. حالا به خودمون یه نگاهی بکنیم، همش دم از محبت و دوست داشتن حضرت می زنیم، می گیم این که زنده ایم یه یمن وجود او هست، جلسه می ریم به خاطر حضرت، فلان می کنیم به خاطر حضرت، ازدواج می کنیم به امید رضایت حضرت و ...؛ اما خوب می دونیم که همش حرف، ادعاست، یه برچسب امام زمانی بودن رومون خورده اما خودمون می دونیم که باطنمون چه خبره. اعمالمون کاملاً بر عکس این فرمایش اثر می کنه: کونوا لنا زیناً و لا تکونوا لنا شیناً. می دونیم که برای او به اندازه ی یک دوست هم کاری نکردیم، نه تنها به دنبالش نرفتیم و به خاطر اون از همه چی دل نبریدیم، بلکه حتی در پی به دست آوردن رضایتش هم نبودیم، چیزی که حتی در برابر یک معشوق دنیوی هم سعی می کنیم انجام بدیم.

    خلاصه نمی دونم، من این مطلب رو از اول شروع کردم که درد دل کنم، که بگم نمی دونم چرا به دلایل مختلف باید ازکسانی که دوستشون دارم، جدا شم و...، خلاصه خیلی دلم پر بود، اون تذکر رو هم اصلاً نمی خواستم بزنم، نا خود آگاه به ذهنم اومد، اما حالا که واقعاً دارم فکر می کنم به این حرف هایی که بر دلم جاری شد و من هم این جا زدمشون، می بینم واقعاً روسیاهم، اون قدری که دیگه هیچ حرفی نمی تونم بزنم..

    واقعاً دیگه نمی دونم می خواستم در ادامه چی بگم، فعلاً همین کفایت می کنه؛ تا بعد اگه به ذهنم اومد، ادامه بدم.

    اما لطفاً واقعاً به این مسأله فکر کنیم.

     



  • کلمات کلیدی :

  • به مناسبت اربعین فراق عموی مهربانم و هفته ی مادر استاد بزرگوارم

    نویسنده:مدعی محبت::: دوشنبه 86/5/29::: ساعت 12:16 صبح
    نوشته شده در پنجشنبه، 30 فروردین، 1386ساعت 20:12 توسط ..:: مدعی محبت ::..


    هاتفی در گوش من داد این پیام

    عمر دنیا گشته است اینک تمام

    یک طرف دوزخ بد و یک سو بهشت

    وقت آگاهی ز حکم سرنوشت

    یک نظر تا به جهنم دوختم

    از شرار شعله هایش سوختم

    ناگهان زیبا رخی از ره رسید

    دید تا حال مرا آهی کشید

    تا که آمد دیده ام پر نور شد

    یک نگاهم کرد، آتش دور شد

    پیش آمد تا مرا افسرده دید

    این چنینیم خسته و پژمرده دید

    اشک در چشمان پر مهرش شکفت

    رو به حق بنمود با دادار گفت:

    پور موسی با تو صحبت می کند

    ضامن آهو شفاعت می کند

    گر چه او با نامه ی بد آمده

    چند باری را به مشهد آمده

    آمده صد بار بر من رو زده

    پیش ایوان طلا زانو زده

    گنبد و گلدسته ام را دیده است

    کفشداری مرا بوسیده است

    مادرش او را به عشقم زاده است

    به کبوترهام دانه داده است

    تا توانست احترامم کرده است

    بعد هر مجلس سلامم کرده است

    من نمی خواهم که تنهاتر شود

    پیش مخلوق تو رسواتر شود

    او به عشق من تمام عمر زیست

    غافل از حالش شوم، انصاف نیست

    لطف کن پروردگار جرم بخش

    بنده ی بد را به اربابش ببخش

    گفته بودم از ازل روز نخست

    اختیار من رضا در دست توست

     

    با توجه به نظراتی که داده شده بود،

    - از این شعر تقریباً دو سوم را حذف کرده ام و قبل از بیت آخر نیز سه بیت را حذف کرده ام هم به سبب طولانی نشدن و هم به این خاطر که نمی خواستم موجب اعتراضی شود. با توجه به درخواستی که شده بود، آن ها را هم می نویسم:

                                     پس ندا آمد بهشت از هسـت توست

    بخشش و عفو خطا در دست توست

    تـو بــرای مـن عـــزیز دلـبــری

    هان تو صاحب اختیار محشری

    هر که را خواهی ببر با خود بهشت

    ای تو جـنت آفرین، زهــرا سرشت

    گفته بودم از ازل روز نخست

    اختیار من رضا در دست توست

    - ضمناْ این شعر سروده ی جناب آقای سید امیر حسین میر حسینی و با صدای گرم و دلنشین مرحوم سید محمد جواد ذاکر طباطبایی می باشد و هم شعر کامل و هم صدای آن گرامی در صورت درخواست موجود است.

     



  • کلمات کلیدی :

  • به مناسبت اربعین فراق عموی مهربانم و هفته ی مادر استاد بزرگوارم

    نویسنده:مدعی محبت::: دوشنبه 86/5/29::: ساعت 12:12 صبح
    نوشته شده در پنجشنبه، 30 فروردین، 1386ساعت 20:12 توسط ..:: مدعی محبت ::..


    هاتفی در گوش من داد این پیام

    عمر دنیا گشته است اینک تمام

    یک طرف دوزخ بد و یک سو بهشت

    وقت آگاهی ز حکم سرنوشت

    یک نظر تا به جهنم دوختم

    از شرار شعله هایش سوختم

    ناگهان زیبا رخی از ره رسید

    دید تا حال مرا آهی کشید

    تا که آمد دیده ام پر نور شد

    یک نگاهم کرد، آتش دور شد

    پیش آمد تا مرا افسرده دید

    این چنینیم خسته و پژمرده دید

    اشک در چشمان پر مهرش شکفت

    رو به حق بنمود با دادار گفت:

    پور موسی با تو صحبت می کند

    ضامن آهو شفاعت می کند

    گر چه او با نامه ی بد آمده

    چند باری را به مشهد آمده

    آمده صد بار بر من رو زده

    پیش ایوان طلا زانو زده

    گنبد و گلدسته ام را دیده است

    کفشداری مرا بوسیده است

    مادرش او را به عشقم زاده است

    به کبوترهام دانه داده است

    تا توانست احترامم کرده است

    بعد هر مجلس سلامم کرده است

    من نمی خواهم که تنهاتر شود

    پیش مخلوق تو رسواتر شود

    او به عشق من تمام عمر زیست

    غافل از حالش شوم، انصاف نیست

    لطف کن پروردگار جرم بخش

    بنده ی بد را به اربابش ببخش

    گفته بودم از ازل روز نخست

    اختیار من رضا در دست توست

     

    با توجه به نظراتی که داده شده بود،

    - از این شعر تقریباً دو سوم را حذف کرده ام و قبل از بیت آخر نیز سه بیت را حذف کرده ام هم به سبب طولانی نشدن و هم به این خاطر که نمی خواستم موجب اعتراضی شود. با توجه به درخواستی که شده بود، آن ها را هم می نویسم:

                                     پس ندا آمد بهشت از هسـت توست

    بخشش و عفو خطا در دست توست

    تـو بــرای مـن عـــزیز دلـبــری

    هان تو صاحب اختیار محشری

    هر که را خواهی ببر با خود بهشت

    ای تو جـنت آفرین، زهــرا سرشت

    گفته بودم از ازل روز نخست

    اختیار من رضا در دست توست

    - ضمناْ این شعر سروده ی جناب آقای سید امیر حسین میر حسینی و با صدای گرم و دلنشین مرحوم سید محمد جواد ذاکر طباطبایی می باشد و هم شعر کامل و هم صدای آن گرامی در صورت درخواست موجود است.

     



  • کلمات کلیدی :

  • به بهانه ی تبریک سال جدید

    نویسنده:مدعی محبت::: دوشنبه 86/5/29::: ساعت 12:7 صبح
    نوشته شده در پنجشنبه، 30 فروردین، 1386ساعت 17:2 توسط ..:: مدعی محبت ::..


    سالی که به نام فاطمه باب شود

    قطعاْ سگ و سنی همه کمیاب شود

    ای شیعه دعا کن تو که در سال جدید

    نور علوی فقط جهانتاب شود

    (من یه بار دیگه هم توی فروردین این شعر رو زدم اما چرا موجود نیست نمی دونم. حالا دوباره زدم به خاطر تاخیر یک ماهه ام معذرت می خوام.)

    سالی دیگر هم گذشت و سالی بر سال های انتظار افزود. باز هم دلی بی قرار و چشمی به راه..

    به امید روزی که بیاید و سردی سال های انتظارش را با گرمای دستانش تسلا بخشد.

    (این هم متنی بود که برای تبریک سال جدید برای بعضی ها فرستادم.)

    سال نو مبارک! ان شاء الله همواره در زیر سایه ی عنایت مولا مرضیّ خاطر مهربانش باشیم.

    یا صاحب الزمان!

    بی تو ما را بهار و عید مباد

    عید هم گر بود سعید مباد

    شمع جمع و امید دل هایی

    جز تو ما را به کس امید مباد



  • کلمات کلیدی :

  • یا حسین . . .

    نویسنده:مدعی محبت::: دوشنبه 86/5/29::: ساعت 12:5 صبح


    می گویند شیشه ها احساس ندارند، اما وقتی بر شیشه ی بخار گرفته نوشتم: «فدای لب تشنه ات یا حسین»، آرام گریست..



  • کلمات کلیدی :

  • یک اربعین فراق

    نویسنده:مدعی محبت::: دوشنبه 86/5/29::: ساعت 12:2 صبح


    حسین جان!

    ز زخم تنت روی ریگ بیابان

    ز سوز دل و اشک و آه یتیمان

    خدا را ازاین غم چه چاره کنم؟...

    آجرک الله یا بقیة الله! اعظم الله لک الاجر فی مصیبة جدّک الحسین علیه السّلام!

    اربعین حسینی بر صاحب عزای غریب و منتظران آن حضرت تسلیت باد!



  • کلمات کلیدی :

  • . . .

    نویسنده:مدعی محبت::: یکشنبه 86/5/28::: ساعت 11:56 عصر


    باز دوباره شب جمعه

                   انتظار یار جمعه

                             نغمه ی موعود جمعه

                               همه گویند کجایی؟

                                 نکند دیر بیایی..!

                  اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج!



  • کلمات کلیدی :

  • سکوت

    نویسنده:مدعی محبت::: یکشنبه 86/5/28::: ساعت 11:50 عصر

    دلا شبها نمی نالی به زاری

    سر راحت به بالین می گذاری.

    تو صاحب درد بودی ناله سر کن. خبر از درد بی دردی نداری.
    بنال ای دل که رنجت شادمانی است.
    بمیر ای دل که مر گت زندگانی است.
    مباد آن دم که چنگ نغمه سازت. ز دردی بر نیانگیزد نوایی.
    مباد آندم که عود تار و پودت. نسوزد در هوای آشنایی.
    دلی خواهم که از او درد خیزد. بسوزد. عشق ورزد. اشک ریزد.
    به فریادی سکوت جانگزا را. به هم زن. در دل شب های و هو کن.
    و گر یارای فریادت نماندست. چو مولا گریه پنهان در گلو کن.



  • کلمات کلیدی :

  • <   <<   6   7   8      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    طوفان واژه ها
    بانوی کرامت
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com