سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 122149

  بازدید امروز : 13

  بازدید دیروز : 4

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی...

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

لوگوی دوستان





 

درباره خودم

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی...
مدعی محبت
آرزوی من! این رنج دیده جسم بی تعادل، محتاج ایستا نمودن توست؛ این ملتهب دل بی سکون، محتاج آرامش توست؛ این سیه جان بی ابرو محتاج مهر توست؛ پس ای مهر عالم! بتاب بر جان خسته ام.. بتاب بر قلب شکسته ام؛ بر دستان بسته ام؛ بر عهد گسسته ام؛ بتاب و ناپاکیم بزدای... (این بهترین توضیحی بود که می تونستم راجع به خودم بگم..)

 

لینک به لوگوی من

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی...

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

دسته بندی یادداشت ها

شعر محرمی سوزناک . شعری زیبا . عاشورا . کربلا . محرم .

 

بایگانی

ادعاهای پیشین
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386

 

اشتراک

 

 

هرکس دانش را بطلبد برای اینکه با دانشمندان همراه شود یا با نادانان بستیزد یا مردم را متوجه خود کند، خداوند او را داخل آتش گرداند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

سالی دیگر هم گذشت...

نویسنده:مدعی محبت::: یکشنبه 87/4/16::: ساعت 10:6 عصر

بعد از مدت ها غیبت در نت و دوری شیرین(!!!) از این محیط مجازی، بالاخره امشب اومدم تا وبلاگ رو به روز کنم. البته چند روزی بود که به خواست عزیزی دوست داشتم این کار رو انجام بدم، اما می خواستم سر یه فرصت مناسب و با موضوع لطف حضرت ثامن الحجج وبلاگ رو به روز کنم؛ که امشب فرصتی پیش اومد و مناسبت امروز، که دیگه ترجیح دادم یه مطلب کوچیک بنویسم و اون مطلب دوباره طلب امام رضا و اون عزیزی که دوری این ایام هم به خاطر اوست.

شهادت امام هادی علیه السلام و غربت ایشون نزد شیعیان و بدتر از همه نزد من که به کنار، اما خب امروز هم سالگرد درگذشت سید بزرگواریه که ...

دو سال از فوت سید ذاکر گذشت و من امسال هم نتونستم در هیچ مراسمی که مربوط به سالگرد باشه،‏ شرکت کنم اما خب باز هم مثل پارسال اعتکافم رو به یاد سید هم هستم.(متأسفانه چون با دستگاه خودم کار نمی کنم، فعلاً‏ هیچ تصویری ندارم که بذارم.)

امروز یه لطف بزرگ خدا هم شاملم شد و با یاری حضرت، در اعتکاف ثبت نام شدم. خدا کنه که توفیق بدن و یه اعتکاف عالی باشه، اعتکافی که بعد از اون لا اقل دیگه از روی خودم خجالت نکشم، حضرت که هیچ...(این هم لینک مطلبی که پارسال قبل از اعتکاف نوشتم و خیلی دوستش دارم چون خیلی خیلی... عنایت بود.)

یه موضوع دیگه هم هست که خیلی دوست دارم در وبلاگ از اون بنویسم و از لطف حضرت صاحب عجل الله تعالی فرجه بگم، اون هم ببینم کی جور می شه که بنگارم!

درباره ی اعتکاف هم خیلی حرفا دارم اما فکر نکنم همه ی این مطالب رو بتونم بنویسم. اون هم با این وضعی که دیگه خیلی کم به نت سر می زنم و وقتی نمی ذارم.

حالا تا ببینم خدا چی می خواد. تا یار چه را خواهد و میلش به چه باشد...



  • کلمات کلیدی :

  • از کارشناسان شما ممنونیم...

    نویسنده:مدعی محبت::: پنج شنبه 87/1/29::: ساعت 3:58 عصر

    چی بگم خدایا؟!

    اللهم انا نشکوا الیک فقد نبیّنا و غیبةَ ولیّنا و تظاهر الزمان علینا و ... و قلةً عددنا و کثرة عدونا...

    مولای مهربونم!
    اونایی که رفتن که به آرزوی همیشگیشون رسیدن و سعادتمند شدن، اما ما که باز موندیم نباید خون اونا رو پایمال کنیم... نباید در حقشون کوتاهی کنیم... نباید به همین راحتی از خونشون بگذریم...
    ای خدا...
    چی بگم که نگفتنش بهتره.. چون این چند روز اصلاً ‏حال خوشی ندارم.. هر لحظه خاطره ی اون شب و صحنه هایی که دیدم جلوی چشامه، مظلومیت شهدا.. نگاه معصومانه ی لحظه ی آخرشون... و هر بار هم که از لطف و حسن توجه(!!!) مسئولین پیگیری و بررسی با خبر می شم حالم بدتر می شه... دیشب هم که ...


    این دومی اشک رو به مهمانی چشم دعوت می کنه...

    دیدیم که در راه خدا کشته شدید     

                با ذکر شهـید کربلا کشـته شدید
     چیزی مگر از وصل شما می کاهد؟    

                    بگذار بگویـنـد شمـا کشـته شدید...

     

    برای دفن شهدا * * * مهدی بیا، مهدی بیا

  • کلمات کلیدی :

  • وصال

    نویسنده:مدعی محبت::: دوشنبه 87/1/26::: ساعت 4:42 عصر

    آجرک الله یا صاحب الزمان...
    تسلیت؟! تهنیت؟! نمی دونم...
    فعلاً این شعر که حرف دل همه ی کسانیه که اون جا بودن رو می نویسم و سروده ی خود سید، تا بعد بتونم مطلب بنویسم:
    به روی شانه نعش دوستان است
    زبان عدل خواهان در دهان است
    به قرآن بین بمب و مین خنثی
    تفاوت از زمین و آسمان است



  • کلمات کلیدی :

  • یا بن الحسن ای مهدی ما چشم تو روشن!

    نویسنده:مدعی محبت::: سه شنبه 86/12/28::: ساعت 12:29 عصر

    بر نفس رسول نسبت هذیان داد

    در روز سقیفه آن چنان جولان داد
    بر حمله به بیت فاطمه فرمان داد

     آن گاه تو گویی که مسلمان جان داد؟!!

     امام باقر علیه السلام می فرماید:
    اعمال سه گروه به آسمان نمی رود و هیچ عملی از آنان قبول نمی شود.
    کسی که بمیرد و در قلبش دشمنی ما اهل بیت باشد، و کسی که دشمن ما رو دست بدارد، و کسی که ابوبکر و عمر را دوست بدارید.

    بحارالانوار، ج30،ص383.

    امام باقر علیه السلام درباره ی آیه ی کریمه ی «ان الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی» می‏فرمایند: عدل شهادت بر یگانگی خداوند است و احسان ولایت امیرمؤمنان علیه السلام و فحشا ابوبکر و منکر عمر و بغی عثمان است.

    تفسیر عیاشی، ج2، ص267، ح62- بحار الانوار، ج36، ص180، ح173.

    ما ز محبان علی و عمر 

                         هیچ نگوییم ز خیر و ز شر

    حشر محبان علی با علی 

                         حشر محبان عمر با عمر

    فعلاً این دو تکه شعر و دو حدیث تقدیم به عنوان عیدی، هر چند با تأخیر. ان شاءالله تا شب کاملش می کنم.

    اللّهمّ العن صنمی قریش و جبتیها و طاغوتیها...



  • کلمات کلیدی :

  • یاد ایام

    نویسنده:مدعی محبت::: سه شنبه 86/12/21::: ساعت 6:6 عصر

    باز هم برای به روز کردن موضوعات خیلی خیلی زیاد بود، و باز هم فعلاً یکی رو انتخاب کردم بنویسم. باز هم بقیه برای بعد!

     این دو سه روزی که به وطن عزیمت کردم، یه تکلیف به دوشم گذاشته شد که علی رغم وقت زیادی که ازم گرفت اما خیلی خوب بود، چون دوباره منو به روزهای کودکی و دانش آموزی برد و خب البته دوباره استعدادم رو به رخم کشید!!!!، عالی بود.
    صبح روز جمعه از پسر خاله ی عزیزم که سوم دبستان هست پرسیدم چه تکالیفی داری؟ گفت سه تا، دو تاش رو خودم باید انجام بدم یکیش رو بابا. بابای محترمش هم که تازه از مسافرت بازگشته بود و باید فردا شب هم مجدداً تشریف می برد، من هم که دلم براشون سوخت گفتم مشق بابات چیه؟ گفت نقاشی. گفتم خب من انجام می دم برات.
    گفتن همان و ...!
    خاله تشریف آوردن و بــــــــــــــــــله! 22 درس بود که باید از هر کدوم می شد یه تصویر می کشیدم!
    اون روز کاملاً به جز زمان میل کردن ناهار و شب هم رفتن به برنامه ی عزاداری و ...، تمام مدت تا آخر شب مشغول بودم و فردای اون روز هم تا قبل از برگشتن مشغول بودم. نهایتاً هم رنگ آمیزی کامل نشد. قسمت های سخت ترش رو رنگ کردم و بقیه موند. چند تا رو می ذارم این جا استفاده کنید(!!!)، خوبه ببینید!!!  

    هدیه است دیگه!  این هم خانم گنجشکه و آقا مورچهه! 

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

       سجاده ی سجاد اهل بیت علیهم السلام

     

     

     

     

     

      

     

     

     

     

     

    این گل نرگس جهانی را مصفا می کند آخر...

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    چرااسب بابامون بی سواره...؟

    می دانم که می آیی با سبدسبد گل...ای مهر مهربان!

     



  • کلمات کلیدی :

  • آمدم ای ماه، پناهم بده...

    نویسنده:مدعی محبت::: سه شنبه 86/11/30::: ساعت 10:13 عصر

    حرمت فوق جنانه...
    خانم جان! همه روندن، شما خوندی
    همه رد کردن، شما جواب دادی،
    همه ...
    خیلی خانمی خانم جان..
    خیلی کریمی..
    عمه جانِ مولایی..
    شاید هم دیدی حرم برادر رئوفت راهم ندادن و دل مهربانت برام سوخته و نا خواسته دعوتم کردی، نا خواسته که نه، می خواستم، اما خب به خاطر رو سیاهیِ خودم نا امیدانه طلب کردم و گمانم این بود که با این روی سیاه، خریداری ندارم... غافل از این که کریمه ی اهل بیت، خیلی کریم تر از اونه که منو رها کنه، منی که این چند سال خاصتاً گدای درِ این خونه شدم و ارادت خاصی به ایشون دارم.
    من را به حریم خویش دعوت کردی                            آخر به چه علت این محبت کردی؟

    زبانم توانایی اینو نداره که به توصیف کرمت باز شه، حقا که بانوی کرامتی.
    دوباره خوندی، خدا کنه که اجابت کنم و لبیک بگم و به لطف مولا همیشه بر سر این پاسخ بمونم.

     حرمت فوق جنانه...

    حرم امنت چه آرامشی به دلم هدیه می کنه. این بار احساس کردم سیاهی دلم در حریمت از بین رفته.. و این، همه، لطف و نظر شما بود.
    و دوباره بر زبان میارم:
                  حـرمت فـوق جـنانه...
                              بی کــــــرانــه...
                                          آخـه چیزی که عیانه، چه حاجت به بیانه...

    (می خواستم با مطلب دیگری، به روز کنم، اما این عنایت یکباره، جایی باقی نگذاشت، ان شاءالله اون مطلب برای دفعات بعد.)



  • کلمات کلیدی :

  • نمی خوام باطن قلبم با ظاهرم همدردی کنه...

    نویسنده:مدعی محبت::: شنبه 86/10/22::: ساعت 5:12 صبح

    امروز که به یمن آسمون سرخ شب گذشته، سیاهپوش، صبح سفیدی رو شاهد بودیم، برای شعف دل کوچک ترین عضو درجه یک خانواده که این مدت(بعد از فوت پدرم) روحیه ی حساسی پیدا کرده، دست به کار ساختن آدم برفی شدیم. صافکاری و طراحی نهایی به عهده ی من گذاشته شد.
    شروع کردیم، یکی یکی از سر مبارک، شانه ها، دست ها، شکم و ... .
    ظاهر آدم برفی رو که نگاه کردم، دیدم در جای قلب او لکه ی سیاهی به چشم می خورد. درست در همان قسمت، این برف سپید و زیبا، کدر شده و رنگی تیره به خود گرفته بود.
    چون این روزها احساس می کردم و می کنم که قلب و دل خودم نیز از بار گناه چنین شده است، نه این چنین که بسیار بدتر؛ دلم بدجوری گرفت و به حالش سوخت!
    دست به کار شدم و جای قلب سیاهش را خالی کردم که یه قلب خوب و پاک برایش بگذارم..
    در انتها شد این:
    خوش به حال این!
    **
    از اون وقت تا حالا در این فکرم که کاش قلب من هم به همین راحتی ترمیم یا تعویض می شد..
    کاش من هم اون قدر با گناه و خطا از سازنده ام دور نشده بودم که دیگه قلب و دلم رو هم ترمیم نکنه...
    خدایا! قلب من هم سیاست...
    من هم با بار گناهم اون قلب سپید و پاکی رو که بهم عطا کرده بودی، سیاه و خراب کردم...
    مولا جونم! این روزا خیلی ازت خواستم این قلب و دل سیاه رو ازم بگیری و یه قلب پاک بهم عطا کنی... از نو... باز هم چشمت رو ببندی و با کرمت، این لطف رو در حقم بکنی...
    محرم رسید اما من هنوز دلم سیاست، هنوز از خودم با این قلب و دل سیاه متنفرم، قلبی که سیاهیش به خاطر شکستن دل مولاشه...
    آقا جان! این خیلی احساس بدیه، خیلی...

    هر چند که هنوز می تونم بگم: با همین قلب سیاهم آقاجون دوسِت دارم...

    کاش در سیاهپوشی این ایام قلبم همرنگی نمی کرد...
    به خدا از این حال خسته ام، خسته و درمانده... خیلی بده آدم از خودش، از قلبش، از بودنش با این حال و روز متنفر باشه..
    این روزها که در لطف و مرحمتتون به روی عزاداران جدتون بیشتر بازه، می شه لطف کنید و به حرمت امام حسین علیه السلام، این لطف عظیم رو در حقم بکنید..
    به جون حسینی که هر دوتامون دوسش داریم...



  • کلمات کلیدی :

  • مهربون! این رسمشه؟!

    نویسنده:مدعی محبت::: چهارشنبه 86/10/19::: ساعت 1:23 صبح

    (اول یه توضیح: امسال خیلی رو سیاه بودم، خودم می دونم. این روزا تصمیم گرفته بودم که تا پایان سال قمری، حساب و کتابم رو با همه جمع و جور کنم؛ و مهم تر از همه با مولام، و راهی مشهد شم برای شروع یه زندگی جدید و مدد بخوام از امام رئوفم، که دستگیری کنه و آقایی؛ و دل سیاهم رو بذارم و از اون جا با یه دل پاک برگردم و از نو شروع کنم. هر چه کردم، نطلبیدند و ... روسیاهیش برا من مونده. روزی که نرفتنم قطعی شد، خیلی دلم پر بود و نشستم به درد دل با موالیانم. بعضی رو بر صفحه نامه ی درد دلم با مولام نوشتم که بعدها که می خونم حال و روزم یادآوری شه و شاید عبرتی باشه. برای اولین و احتمالاً آخرین بار تصمیم گرفتم متن نوشته ام رو عیناً این جا بنویسم، بنا به دلایلی. امیدوارم مقبول افتد.)

    مهربون! این رسمشه؟!

    مولاجونم؟! خواستم بهت پناهنده شم. با همه ی رو سیاهیم به تو رو آوردم، فکر نمی کردم رومو... فکر نمی کردم تو هم رهام کرده باشی... فکر نمی کردم تو هم روتو از من برگردوندی...

    ای خدا! من می خوام بمیرم... دیگه توی این دنیا جایی ندارم، امام هام که حاضر نیستن منو بپذیرن.. ای خدا! من چرا زنده ام؟!؟‍؟‍

    یا امام رضا! مگه تو از دلم بی خبری؟! مگه تو هم می خوای مثل بقیه باهام رفتار کنی؟! من که جز تو کسی رو ندارم، مولام هم که باهام قهره، چی کار کنم؟ چی کار؟ من که توبه کردم، من که پشیمون پشیمونم، من که درمونده ام... و من که از مولام دور موندم... من این دل سیاهو نمی خوام، می خوام بندازمش دور، من که از همه جا مونده و رونده ام... آخ خدا...

    فکر نمی کردم تو هم باهام این طور کنی یا امام رضا...

    اصلاً نمی تونم فکر کنم که تو یکی مثل من رو با همه ی پشیمونیش، با همه ی اضطرارش، با همه ی بدبختیش، با همه ی روسیاهیش، با همه ی بی کسیش، با همه ی درموندگیش... مولا...

    یا امام رضا! یا امام رضا!

    بر در و دیوار حریمت، جایی ننوشته ست گنهکار نیاید...

    پس چی؟ پس چرا راهم ندادی؟...

    مگه نه از سلاله ی امام حسینی؟

    یا امام حسین! مگه به اون گناهکاره نگفتی:

    به هر حالی که هستی، روتو از ما برنگردون!

    پس معلومه در رو به روش نبستی، منتظرش نشستی...

    یا امام رئوف! پس چرا درو به روم بستی؟ ...

    هر کسی ندونه، تو خوب می دونی تو دلم چه خبره... خوب می دونی چه غوغایی به پاست... خوب می دونی... خوب... تو که از دلم به خودم آگاه تری... تو که می دونی چه قدر محتاج اومدنم،پس چرا... چرا راه نمی دی؟!

    چرا من این جوری شدم؟! چرا دیگه دوسم نداری...

    ...

    میون یه مــزرعــه، یه کـلاغ رو ســیـاه

                                هوایی شده بره، پابوس امام رضا

    با خودش فکر می کنه اون جا جای کفتراست

                            آخه من کجا برم یه کلاغ که رو سیاست

    من که توی سیاهی ها از همه روسیاه ترم

                                میون این کبوترا با چه رویی بپرم

    با خودش می گه که من دلم و بالام سیاست

                        آقا راهم نمی ده، اون جا جای خوب خوباست

    کاشکی که من می شدم، مثل کفترا سفید

                           کاش آقا درد منو میون چشام می دید

    وای مولا! یعنی نمی بینی؟!

    چه جوری بهش بگم که من هم خاطر خواشم

                           اون ازم بدش میاد ولی من خاک پاشم

     

    از حرم امام رضا، آقا صدا نزد بیا...

    امام رئوفم!

    نطلبیدی، راه ندادی... نپذیرفتی...

    اما به هر حال آقایی کردی، چون تو آقایی و غیر آقایی ازت بر نمیاد.

    برا من همین کافیه که می دونی چقدر دلم هوایی بود و می خواستم چه کنم.. چرا خاصتاً می خواستم بیام و ...

    تو صلاح ندونستی، قطعاً صلاحم بوده، اصلاً شاید این نطلبیدن خودش تلنگر بود...

    به هر حال...

    می دونم دوسم داره، کم واسم نمی ذاره

                          می دونم لحظه ی مرگ، رو سرم پا می ذاره

    می دونم بازم می گه بیا مشهدالرضا

                              من تو رو پاک می کنم ای کنیز روسیاه



  • کلمات کلیدی :

  • خدا جونم سلام!

    نویسنده:مدعی محبت::: پنج شنبه 86/9/29::: ساعت 1:10 صبح

     (سلام. بعد از یک اربعین غیبت به دلیلی که مشخص بود(فراق پدرم)، این چند روز مدام با خودم کلنجار می رفتم که بیام و مطلب بزنم، کلی حرف داشتم، و کلی درس از این مصیبتی که بهش مبتلا شدیم؛ اما خیلی سخت بود نوشتن و ... ، تا این که عرفه نزدیک شد، خیلی دوست داشتم درباره ی عرفه بنویسم و این متن هم تا حدی حرف دلم رو می زد، دل رو به دریا زدم و شروع کردم. ان شاءالله که مقبول افتد.)


    از ته قلبم، با تمام وجودم می گم سلام!!
    تنها یار من توی غربتم! اومدم باز یه کم درد دل کنم!
    ... عرفه داره میاد. عید قربان داره نزدیک می شه.
    مونده بودم باز با چه زبونی بیام در خونتو بزنم.
    اون دفعه با نماز اومدم. های های... چه قدر حال کردم.
    این دفعه با عرفه از زبون حسینت اومدم.
    هر بار هم که اومدم، خودت دعوتم کردی و راه رو نشونم دادی.
    اما اول یه گله...
    پس آقامون کو؟؟؟؟؟؟ کی آقامون میاد؟؟؟؟؟؟؟
    این هفته نیومد، گفتیم حتماً هفته ی بعد میاد.
    این ماه نیومد، گفتیم حتماً ماه بعد میاد.
    امسال نیومد، گفتیم سال بعد...... خوب یادمه عرفه ی پارسال، مداح بزرگواری که این چند سال اعتکاف و عرفه مون رو حال و هوای خوبی بخشیده(ان شاءالله که از دست مولاش جرعه جرعه از آب کوثر بنوشه!)، دم دمای غروب که انتهای دعا بود، می گفت: ان شاءالله عرفه ی سال دیگه با آقامون کربلا... و ما از ته دل خواستیم و آرزو کردیم. حالا شب عرفه ست و چشمانِ یار ندیده مان، به انتظار... به امید... به ترس...
    ..می شه امسال دعای پارسالمون برآورده شه...!!!!!!!!!!
    ..نکنه دوباره اذان مغرب عرفه، چشای اشک آلودمون باز هم به راه مونده باشه و ....
     
    آخه دیگه چه قدر انتظار؟؟؟؟؟؟

    چه قدر دیگه باید بگیم اللّهم عجّل لولیّک الفرج؟؟؟؟؟

     
    خدای من! من اومدم پیش تو

    چرا؟!! چون:
    و هو للدعوات سامعٌ و للکربات واقع و للدرجات رافع و للجباره قامع
    و اوست شنوای دعاگویان و دافع گرفتاری ها و بالا برنده ی درجات و ریشه کن جباران

    آره، همه کاره تویی.
    پس اومدم پیش تو، خسته ام!!! منو دریاب!

     

    (راستی! برنامه ی عرفه ی کانون رهپویان که می تونم به جرأت بگم اگر اول نباشه، با حضور مداح بزرگوار حاج مهدی سلحشور جزء برنامه های اول تا پنجم در کشور هست، به طور مستقیم از اینترنت پخش می شه، از دست ندینا!!!!!!!!!!!!

    به این سایت:www.rahpouyan.com سر بزنید، یه قسمت داره اعلام برنامه ی عرفه، همون جا نوشته: پخش زنده اینترنتی. کلیک کنید، توضیح داره خودش. یادتون نره ها!!!! ساعت 2 شروع می شه. التماس دعا!)



  • کلمات کلیدی :

  • ...

    نویسنده:مدعی محبت::: سه شنبه 86/8/22::: ساعت 3:25 صبح

    TinyPic image



  • کلمات کلیدی :

  • <      1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    طوفان واژه ها
    بانوی کرامت
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com